Friday, July 24, 2009

اگزیستانسیالیسم یا مکتب انسانیت

عنوان این نوشته برگرفته از کتابی به همین نام از ژان پل سارتر است که من با توجه به شرایط جدید خواستم نیم نگاهی به این مکتب انسانی بیندازم.
انسان این موجود نااشنا که تمامی مکاتب ادعای شناخت او را دارند ولی لولین سوالی که به ذهن ما میرسد اینکه آیا این شناخت همه جانبه از انسان چقدر با واقعیات وجودی انسان تطابق دارد؟آنچه که مشخص است اینکه هر مکتبی با توجه به آرمانهایش انسان را تعریف کرده.بطور مثال تعریفی که ناتورالیسم یا رءالیسم از انسان میکند با تعریفی که اگزیستانسیالیسم از انسان دارد متفاوت است و ما در این مقال قصد بحث مکاتب و فلاسفه را نداریم فقط میخواهیم کشف کنیم که انسان اگزیستانسالیست چه خصوصیتی دارد که اینگونه آماج حملات و تهمتها و یا تعریفها و تمجیدها قرار میگیرد.
انسان چیزی نیست به جز آنچه که خودش ایجاد کرده و این اولین اصل اگزیستانسیالیست است.در این مکتب این انسان است که خودش را میسازد یعنی انسانها آنطوری که میخواسته روش انتخابی را برای خودش اختیار کرده وبهمین سبب هنگامیکه چنین انتخابی در وجود فردی بکار میرود خواه یا ناخواه دیگر انسانها نیز در این انتخاب سهیم خواهند بود.
بدین ترتیب انسان مالک وجودی خویش بوده و او در هر عملی مختار است و انسان تنها مسوول اعمال خود تلقی میشود و این نافی مسوولیت انسان در مقابل دیگران و جامعه نیست بلکه این مسوولیت بقدری عظیم جلوه میکند که از حدود تصور ما خارج میباشد زیرا مسوولیت فردی ما مسوولیت عالم انسانیت نیز است.
بطور مثال هرگاه فکر ازدواج به سر راه دهم هرچند که این انتخاب جنبه فردی داشته ولی در برابر این انتخاب خود را در سلک مردان متاهل قرار داده و جامعه انسانی را در این انتخاب متعهد میسازمپس انسان ذاتا مختار و ازاد افریده شده و اوست که با ازادی و اختیار اینده خودش را میسازد و برای هر تحولی نیاز به همت انسانهای ازاد وجود دارد.انسانهایی که راهشان را با اراده خودشان انتخاب کرده اند و در این صورت است که انسان میتواند کوه را به حرکت در اورد و بطور کلی موجبات تغییر را فراهم اورد هرچند در این راه به سد فاشیسم برخورد کند ولیکن قدرتی که انتخاب ازادانه به انسان میدهد میتواند هرگونه نیروی فاشیستی را خورد و در خود حل کند..

Monday, July 13, 2009

شهر قصه

دردست خاطره ام جز فریب نیست
جز زخم کهنه ای به دل بی شکیب نیست
مارابرات معرفت از بیکران وحی
جز اضطرار آیه امن یجیب نیست
سر می برند بر در دارالعباد عشق
از بین این قبیله کسی بی نصیب نیست
معراجیان مبارکتان باد مرگ سبز
تنها فراز کوی شما رانشیب نیست
آن سوی دخمه های خرد شهر قصه هاست
در شهر قصه هیچ عجیبی عجیب نیست
گر میوه ای هنوز بغل خواب شاخه ایست
طفل کمان به دست قضا نانجیب نیست
ارفع بیا رویم از این شهر بی چراغ
آنجا که نور با دل آدم غریب نیست

کویر

باز هم انسان تنهاتر از همیشه
در زمانی که انسان بودن معجزه است
نیازمندتر از همیشه وبینیاز از هر چیز
قدم در راه یک پایان میگذارد واین پایان یک هجرت است
هجرتی که با بینیازی از هرچه که دنیا مینامند آغاز میشود ودر درون به تحولی دست پیدا میکند که همچون ابوذر
سوسیالیست تر از هرکس وهرمکتب در جستجوی او سفری آغاز میکند ودر نهایتبه کویر میرسد
جایی که آب نیست آبادی نیست ولی خدا هست
واینجاست که پوچی تمام آن جذابیتهای تاریخی به اثبات میرسد.

Friday, July 10, 2009

جامعه و انسان

جامعه وانسان دو واژه اسیر هم .این جامعه است که انسان را اسیر خود کرده وتمایلات خود را به او نیز تحمیل میکندوانسان هم در مقابل با خودخواهی ذاتی اش خواسته اش را به جامعه تحمیل میکند.پس ایندو همواره اسیر یکدیگرند ولی در طول هم.هرچند انسانهایی که قدرت تحمیل تمایلات خود را به جامعه دارند در تاریخ معدود هستند ولی بسیار تاثیرگذار بودند.بطور مثال شخص هیتلر وجنایات او که به جامعه آلمان تحمیل شد وآنها را همراه خود کرد.پس این دو واژه اسیر یکدیگرند.برای اصلاح جامعه باید فرد را اصلاح کرد و برای اصلاح افراد باید جامعه را اصلاح نمود.اولین گام در اصلاح فرد رسیدن به خودشناسی است.اینکه انسان به ذره ای از ذات اللهی بودن خویش ایمان پیدا کند واین شروع یک هجرت درونی در انسان میشود به اینگونه که انسان خودشناخته دیگر خودخواهی ندارد و مصالح دیگران را مقدم بر مصالح شخصی میبیند.روحیه ایثار وفداکاری برای اصلاح در او بوجود میاید.تعلقات دنیوی را پشت سر گذاشته وآزاد و رها از هر قید وبندی مصلحت خویش را فدای حقیقت مینماید.وبرای اصلاح جامعه باید ابتدا از بندهای تاریخی وسنتی آزاد نمود.جامعه ای که اسیر تاریخ باشد دربند سنت وارتجاع میماند.برای اصلاح جامعه باید خیالپردازی نمود.آینده ای را ترسیم کرد وبرای رسیدن بهذ آن جامعه را تشویق نمود واین خود با خودشناسی آغاز میشود.یعنی اگر انسان به خداگونگی اش ایمان نداشته باشد نمیتواند برای جامعه اش آینده ای ترسیم کند.هرچند که این خودشناسی عمیق تر باشد آن ترسیم واقع بینانه تر میشود.
پس برای رسیدن به آینده ای برتر هردوی انسان وجامعه گام برمیدارند.نمیشود اصلاح جامعه را تنها در اصلاح انسان دانست.چون جامعه فاسد جلوی انسانیت  را نیز میگیرد واورا همچون خود مسخ شده تاریخ مینماید.باید بتهای تاریخی را همراه با خودشناسی شکست و این همان برافروختن آتش مقدس شک است که تمام یقینها را میسوزاند وآنگاه آزادی شقایق وار از آن رشد میکند.
البته این بت شکستن در ادیان اللهی شروع گسترش دین و اهداف آزادیبخش آن در جام
عه است.با نگاهی به صدر اسلام میبینیم که محمد (ص) در بدو ورودش به مکه دستور میدهد که کعبه را از بتها پاک نمایند و این خود یک درس بزرگ است یعنی که تا فرهنگی را از بتها و توتمهای ناحق پاک نکنیم حق اجازه دخول نمی یابد.