دردست خاطره ام جز فریب نیست
جز زخم کهنه ای به دل بی شکیب نیست
مارابرات معرفت از بیکران وحی
جز اضطرار آیه امن یجیب نیست
سر می برند بر در دارالعباد عشق
از بین این قبیله کسی بی نصیب نیست
معراجیان مبارکتان باد مرگ سبز
تنها فراز کوی شما رانشیب نیست
آن سوی دخمه های خرد شهر قصه هاست
در شهر قصه هیچ عجیبی عجیب نیست
گر میوه ای هنوز بغل خواب شاخه ایست
طفل کمان به دست قضا نانجیب نیست
ارفع بیا رویم از این شهر بی چراغ
آنجا که نور با دل آدم غریب نیست
No comments:
Post a Comment